لحظه به تو رسيدن
لحظه ی به تو رسیدن یه تولد دوبارس
شهر چشم تو رو داشتن یه غروب پر ستارس
خواستن دستای گرمت مث ماجرا می مونه
برق الماسای چشمت مث کیمیا می مونه اگه تو قسمت من شی می زنم یه رنگ تازه اسم من کنار اسمت قصر خوشبختی میسازه تو رو هر کی داشته میره تا قله خورشید با تو میشه غصه ها رو به زلال چشمه بخشید زیر چتر لمس دستات میشه تا خدا رها شد میشه رفت تا آسمونا شاید اون بالا خدا شد با تو غم رنگی نداره زندگی شهر فرنگه از تو قلعه ی نگاهت رنگ غصه ام قشنگه از تو قلعه ی نگاهت رنگ غصه ام قشنگه سهم هرکسی که باشی خوش به حال روزگارش پاییز و زمستوناشم میشه هم رنگ بهارش شعله ی آتیش چشمات یه چراغونی زیباس لحظه ی به تو رسیدن بهترین لحظه دنیاس با یه لبخند طلاییت همه ی زمین می لرزه آرزوی تو رو داشتن به هزار ونیا می ارزه روی انگشتر شعرم قیمتی ترین نگینی دوست دارم واسه همیشه روی چشم من بشینی میشه تو هوای پاکت تا سحر نفس نفس زد تا تو باشی میشه آسون چهره ی آفتابو پس زد
نظرات شما عزیزان:
گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت
و نمی دانم چه شد که امشب اینگونه نبودنت را حس می کنم
دلم خیلی گرفته است ...
خیلی تنهایم زیبای من...
تمام اشکهایم را بدرقه خیال بودنت میکنم
و ثانیه ها را برای به تو رسیدن سوگند می دهم
آنقدر عزیز و ستودنی هستی برایم که حتی خیالت هم وضو دارد
می دانی عسلی من...
داشتم به عاشقی فکر می کردم
که با یارش روی برگهای پاییزی قدم می زد
و قسمش می داد به صدای خشک برگهای مظلوم زیر پاهاش
که تنهام نذاری
که دستای گرمتو از من نگیری
چون اگه بری ، برگ میشم...
یه برگ خشک...
که فقط همه واسه صدای شکستنش یه آه ساده میکشن
بيايید از ته دل يه بار دعا کنيم
اين قانون عوض بشه: اومدنی رفتنی نشه !!!! موندنی بشه!
گوش کنم به صدای قلبت و زندگی کنم
در هوای نفس هایت و عاشق تر شوم
و نفس هایم به شماره بیفتندو بیقرار تر شوم...
دلم میخواهد بازتو باشی و من همین و بس...!!